با ضرب زوزه های شغالان شهر ،
یک ساز خسته و ناکوک ،
گاهی به یاد تو ،
در دستهای پیر زمان ، ناله میکند …
بخوان مرا دوباره بخوان !
بخوان که با صدای تو ،
کوک میشوم رعنا …
آرش منتظری
نامه های من به رعنا
با ضرب زوزه های شغالان شهر ،
یک ساز خسته و ناکوک ،
گاهی به یاد تو ،
در دستهای پیر زمان ، ناله میکند …
بخوان مرا دوباره بخوان !
بخوان که با صدای تو ،
کوک میشوم رعنا …
آرش منتظری
کنار رود ، تنهاییِ من ، با یاد تو ، میرقصد رعنا…
کنار رود ، قاصدکی در انتظار باد آه میکشد …
کنار رود ، طبیعت آرام گرفته در آغوش فصلهایی که میگذرند.
و من ، دریایی از بی تو ، در فصلی به نام تو ، جاودانه مانده ام رعنا.
خیره میشوم به آب ،
آب میگذرد و من ،
غرق میشوم در تکرار نبودن های تو …. ،
ابرها می آیند ، میبارند ، میگذرند ،
قاصدک با باد میرود ،
همه چیز میگذرد رعنا …
من از نگاه تو اما ،
نمیگذرم …
تقدیم به باد
برسد به دست رعنا
صورت تو ،
ساعت من بود رعنا …
چند پلک میزدی ،
یک لبخند ، میگذشت …
و زمان ،
توالی لبخندهای تو بود …
ساده مینویسم رعنا
به سادگی نگاه تو
دنیا پر از پدیده هاست …
و گاهی ما خودمان را به درون آنها می اندازیم و در آنها غرق میشویم
امّا یک غریق ، هیچگاه به زیبایی محیطی که در آن غرق است ، نمی اندیشد رعنا…
پرنده ها در دل آسمان زیبا ، پرواز میکنند. امّا غرق در آسمانند و دیگر زیبایی آسمان را نخواهند دید…
دیگر از خود پرواز لذت نمیبرند ، و پرواز میشود وسیله ای برای رسیدن به یک خواسته…
ماهی ها ، از زیبایی دریا چیزی نمیدانند چون تمام عمرشان غرقند…
انسان ، خیلی اوقات در روزمرگی های زندگی غرق میشود و دیگر زندگی برایش زیبا نخواهد بود و تنها وسیله ای میشود برای رسیدن به خواسته های جسم…
سرآخر ، هم با حسرت عمری که زود گذشته به دل خاک میرود…
یک چیز را میدانی ؟
شبها به خواب میرویم
تا هر روز زیبایی زنده بودن را در صبح روشن ، درک کنیم…
گاهی از هر چه در آن غرق شده ای ، بیرون بیا رعنا و خودت را دوباره پیدا کن…
همچون قطره های آب که در زیر نور آفتاب ، بخار میشوند و از دل ابر ، به زیبایی و وسعت دریایی مینگرند که خودشان آنرا ساخته اند…
عشق هم یک پدیده است…
اگر در آن غرق شوی ، تنها وسیله ای میشود برای رسیدن به خواسته یا همان معشوق و در لحظه ی وصال ، دیگر عشقی وجود نخواد داشت…
باید از عشق فراتر رفت تا زیباییش نمایان شود.
برای درک زیبایی یک پدیده نباید در آن غرق بود و این قانون طبیعت است رعنا…
تقدیم به باد ،
برسد به دست رعنا …
کنار رودخانه ای به نام زمان ،
تکیه داده ام به سنگ ،
به تماشای قرنها نشسته ام
و برای تو مینویسم اینبار از خاطره …
زمان ، توالی اکنونهاست و خاطرات تصاویر همان اکنونها که دیگر نیستند
در این دنیا ، هر پدیده ای به محض وقوع ، دیگر پدیده نیست و به ماهیتی مطلق و تغییر ناپذیر به نام خاطره تبدیل میشود
انسان عادت کرده با نقش و تصویر زندگی کند . انسان نقشها را دوست دارد و نقشها همیشه دوست داشتنی …
خاطرات ما را آرام آرام ، رام میکنند
هیچگاه تبدیل نمیشوند و هیچگاه تغییر نمیکنند
خاطرات جای خود را با هم عوض نمیکنند
خاطرات خیلی نجیبند ….
تا پایان عمر ما را همراهی میکنند ، باوفایند درست مثل رعنا
جایت چقدر خالیست رعنا…
آواز رود ، زیباست …. آرامم میکند ولی نه به اندازه ی آغوش تو
هم اکنون یک برگ پاییزی روی آب میرقصد و آواز هجران از درخت را به گوش ماهی های رود میخواند و میدانم که برگ هم محصور در حصار زمان است و خواهد رفت . برگ رفت …
دیگر توان نوشتن نیست ، زمان فکر کردن به توست .
مرا با خودم تنها میگذارم تا با تو آرام شود …
تقدیم به باد
برسد به دست رعنا